در وصف چادرت
حواست باشد ای بانو که عشقت چادرت باشد
برایش نقشه ها دارند و جنگ نرم یعنی این...!
چنان شبیه خدایی تو با همین چادر
که شرط حج تمام است یک طواف نساء
دلبرى هایت دلم را برد تا دلبر شوى
چادرت باعث شده امروز زیباتر شوى
باغت آباد است حق داری که چادر سر کنی
سیب صورت،چشم خرما،گونه حلوا،لب انار
تو آدم نیستی این را خدا در گوش من گفته
ببین بیرون زده از زیر چادر بال پروازت...!
رضا خان هم اگر می دید با چادر چه زیبایی
جهان پر می شد از قانون چادر های اجباری
ای نسیم صبحگاهی،حد خود را حفظ کن
چادر بانوی من دارد به دستت می خورد
چادر سیاه روی سرت مثل این که...آه
مهتاب می شوی وسط یک شب سیاه
بیا آن روسری قرمز گلدار را سر کن
بترکد چشم بد خواهان، عزیزم می شوی محشر
تو را با چادر مشکی و سنگین دوستت دارم
بگو مثل بسیجی ها عروسم می شوی خواهر؟
از تو به همین چادر تو قانعم اما . . .
کی می رسد این متن سیاهت به حواشی؟!
پ.ن: دیشب! شب آرزوها!
مکن منعِ منِ بى دل ز بسیار آمدن سویت
که گر صدبار دارم آرزو ، یک بار مى آیم :)