من و شیرین

داستان رشد ما

شیرین-20

اورژانس

سلام شیرین

خیلی ممنون که دعا کردی

مستجاب الدعوه هم که هستی :)

بگذار از اول برات تعریف کنم. چند هفته پیش که دنبال اضافه کاری بودم و از همکارم پرسیدم. چندجا رو توی بیمارستان معرفی کرد که ممکنه نیرو بخوان. رفتم سر زدم گفتند نمی خواهیم. گذشت تا اینکه شنبه اتفاقی(البته هیچ چیز اتفاقی نیست) رفتم اتاق مسئول خدمات. گفت نمیخوای اضافه کاری کنی؟ گفتم چرا که نه! هفته پیش هم دنبالش بودم.

گفت اورژانس یه نفر رو میخواد. رفت به مدیریت بگه ببینه موافق میکنه یا نه؟ مدیر گفت نه! کلاس نداره یه کارشناس بره اونجا(کار پایین تر از شأنش انجام بده). مسئول خدمات اومد و گفت مدیر اینجوری میگه. برو باهاش صحبت کن ببین چی میگه؟

فهمیدم که میخواد بهونه بگیره و این دلیل اصلی مخالفتش نیست. چون آخر وقت بود گفتم بهتره بگذارم یه وقتی که سر حاله. خب دیشب که تو و دوستان دعا کردید و از خدا خواستیم این رزق رو برامون رقم بزنه.

صبح نامه ای به مدیریت نوشتم که مایلم اضافه کاری کنم و منتظر بودم که برم باهاش صحبت کنم و بهونه ها رو ازش بگیرم. رفتم و نامه رو بهش دادم. موافقت کرد و نوشت: در صورتی که به کار اصلی(تغذیه) خللی وارد نکند مانعی ندارد.

خیلی خوشحال شدم و رفتم به مسئول اورژانس گفتم. خدمات گفته بود برای اون قسمتی نیرو میخوان که یه نفر داروهایی که پزشک توی نسخه می نویسه رو وارد سیستم کنم. ولی مسئول اورژانس یه نفر رو گذاشته بود برای این قسمت و من رو منشی کرد. خلاصه که این ماه رو منشی اورژانس هستم.

شیرین! 180 ساعت برام اضافه کاری تنظیم کرد! یعنی میانگین روزی 6 ساعت که حقوق خوبی داره. البته هر روز نیست. هر روز که ساعت 8 تا 2بعدازظهر سر کار اصلیم هستم یعنی کارشناس تغذیه بیمارستان که سربازیم محسوب میشه. بعضی روزها شیفت عصر اضافه کار دارم که میشه ساعت 2بعدازظهر تا 8شب. بعضی روزها شیفت شب اضافه کار دارم که میشه ساعت 8 تا 2نصف شب. بعضی روزها هم هر دو تا شیفت عصر و شب رو دارم یعنی ساعت 8 که بیام بیمارستان 2 نصف شب کارم تموم میشه :)

یعنی به مادرشوهرت بگم کله ام رو میکنه! چندروز پیش بهش گفتم میخوام اضافه کاری کنم و انشاءالله زودتر سر و سامون بگیرم. عصبانی شد و گفت: خب! به خاطر زن خودتو بکش!

مادره دیگه، دلسوزه. اصلا بهش نمیگم تا ناراحت نشه. البته نمیشه هم نگم. چون تا الان جمعه ها رو میرفتم خونه. الان جمعه ها رو اضافه کاری دارم نمیتونم برم خونه. حالا بهش میگم ولی نه تمام واقعیت رو.

دیگه خیلی چیزا رو باید کم کنم از برنامه های روزانه ام. به مطالعه ام هم باید برسم. امسال واقعا سال اقتصاد مقاومتی شد؛ اقدام و عمل :)

خب دیگه کاریه که از دستم برمیاد. شیرین!(اگه همشهری هستی) تو هم بیا مخ پدرجان رو بزن بگو اصلا یعنی چی پسر باید جهیزیه رو بخره! خب حالا رسمه که رسمه! این که نشد دلیل. اصلا « لا یکلف الله نفسا الا ما آتاها » هر که بامش بیش برفش بیش!

خب کاری نداری؟ من زودتر بخوابم که فردا شیفت شب هستم و پس فردا شیفت شب و عصر؛ همون ساعت 8 صبح تا 2 شب :)

تو هم زودتر بخواب برای درس و امتحانت انرژی داشته باشی :)

۴ نظر
سرباز جامانده
۲۰ خرداد ۱۹:۴۰
خوبه.بخاطر رسیدن به خواستتون تلاش میکنید.

پاسخ :

انشاءالله که ارزش داشته باشه
آبجی خانوم
۰۳ خرداد ۲۲:۴۳
ان شاالله رزقتون پر برکت

خدایا از این جنم های کار به همه آقا پسرهای این مملکت عنایت فرما

در ضمن
شیرین خانم به پدر بفرما جهیزیه هم 50-50
بذار آقاتون یکم بیشتر خودکشی کنه برات

پاسخ :

ممنون
الهی آمین
شیرین گوش کن حرف آبجی خانوم رو :)
Samira ..
۰۳ خرداد ۲۲:۳۳
:)

پاسخ :

خدا رو شکر :)
چشم به راهم ...
۰۳ خرداد ۲۲:۳۳
قالت مادر شوهر:
به خاطر زن خودتو بکش! :))

خدا برکت بده
ان شاالله به زودی خبر مزدوجی شما را بشنویم

پاسخ :

حرف مادر منو تحریف نکنید :|

به زودی که امیدی نمیره...ولی خدا رو چه دیدی! شاید!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
درباره من
در حضور مبارکت ای عشق
کفرگویی چقدر شیرین است !
"وحده لا اله الا...." تو...
تو دقیقا خود خداوندی !
پیوندها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان